سینما در جمهوری اسلامی، پس از سه دهه از وقوع انقلاب اسلامی، همچنان هویت خود را میجوید.نخستین گزارهی هویتی که سینمای ایران در ابتدای پیروزی انقلاب اسلامی یافت، تبیین امام خمینی(ره) از سینما بود که «ما با سینما مخالف نیستیم، با فحشا مخالفیم.» پس سینما با فحشا مترادف نیست و این سینما نیست که اسلام با آن مخالف است، بلکه مخالفت با فحشاست. سینمای منهای فحشا، یک گزارهی هویتی بود که آغاز حرکت هنر هفتم، پس از انقلاب محسوب میشود. اما سایر انگارههای هویتی سینما کدامند؟ سیدمرتضی آوینی برای تبیین این انگارهها، تلاش گستردهای نمود، اما همهی آن تلاشها، در واقع دروازهی حرکت برآورد میشد. اکنون به اعتقاد آگاهان هنری، سینمای ایران وضعیت ویژهای را میگذراند؛ وضعیتی که سینمای جمهوری اسلامی باید دورهی هویتیابی را به ناچار به سرانجام برساند و درد زایمان هویت را تحمل کند.
این هویتیابی از حوزهی معرفتشناسی و هستیشناسی سینما، به عرصهی اجرا و مدیریت رسیده است. بررسی انتقال این هویتشناسی از فاز فلسفی به فاز مباحث استراتژیک، در گفتوگوی نشریه سینما رسانه با حسن عباسی رئیس مرکز بررسیهای دکترینال صورت گرفت. سینمای ایران محتاج یک طرح استراتژیک است. اما عباسی خاطرنشان میکند که طرح استراتژیک ابتدا نیازمند داشتن دکترین است. دکترین سینمای جمهوری اسلامی را با ایشان به مصاحبه گذاردیم. البته مبحثی این چنین عمیق و پیچیده، در یک گفتوگوی محدود نمیگنجد، اما میتواند فتح بابی در این حوزه باشد.***
شاید مد نظر شما طرح استراتژیک سینمای ایران است. طرح استراتژیک با استراتژی یک تمایز اساسی دارد و آن این که طرح استراتژیک، به خودی خود یک کل است که اجزاء گوناگونی دارد.
یک طرح استراتژیک، مانند طرح و نقشه یک مجتمع ساختمانی است. اما یک استراتژی، یک انتخاب است، مانند اینکه سقف ساختمان در حال احداث، مسطح باشد یا شیروانی! پس بین استراتژی سینما، که یک انتخاب در سینماست، با طرح استراتژیک سینما، که طرح بنای سینماست، باید تمییز قایل شد و تکلیف خود را روشن کرد که کدام مد نظر است.
به نظر شما اکنون سینمای ایران استراتژی نیاز دارد یا طرح استراتژیک؟اگر سینمای ایران بنا و ساختمان خود را دارد، و آن بنا کامل و جامع است، پس نیازمند مجموعهای از عناصر تصمیم و چاره، همچون خطمشی، استراتژی، تاکتیک، تکنیک و ... است. اما اگر سینمای ایران فاقد بنای کاملی است یا بنای آن فرسوده و به تعبیر معماران، یک بنای کلنگی است، در آن صورت نیازمند طرح استراتژیک است.
از میان وضع بد و بدتر، ما فرض را بر وضعیت بدتر بگذاریم. یعنی اینکه بنای سینمای ایران فرسوده و ناکارآمد است، و زیرساختهای آن ناقص و از برآوردن نیازهای کنونی جامعه ناتوان است. در این صورت نیازمند طرح استراتژیک سینمای کشور هستیم. پرسش این است: طرح استراتژیک سینمای ایران چیست؟خب! در این حالت تکلیف روشن است. اما طرحریزی استراتژیک سینما یک پیشنیاز ضروری دارد. پیشنیاز آن، تبیین دکترین سینما است. در واقع طرحریزی استراتژیک یا طرحریزی تاکتیکی اقدام دشواری نیست، و تنها یک روش است و تربیت کادر سینمایی آگاه و آشنا به این روش، کار ساده و سهلالوصولی است. آنچه محل مناقشه است، دکترین سینماست.
اینکه دکترین سینما محل مناقشه است، مناقشه بین چی یا با کی؟آنجایی که سینمای جمهوری اسلامی از مثلاً سینمای هالیوود یا بالیوود تفکیک میشود، در دکترین آن است. مانند دعوایی که اکنون در محافل علمی، بر سر اقتصاد لیبرالی با بیع قرآنی وجود دارد. یا نزاعی که میان اندیشمندان در نسبتشناسی دانش و فرهنگ و سیاست مدرن، با علم و ادب دینی در جریان است. این مناقشهها و منازعهها در یک نقطهی کانونی به هم میرسند و آن، دکترین هر یک از این حوزههاست.
مسألهی سینمای ایران نه در بخش خصوصی یا بخش مدیریتی دولتی آن است، و نه در فرم و محتوی. بلکه مادام که این سینما، خود را با استانداردها و هنجارهای کن، ونیز، اسکار و ... میسنجد، چون نگرش اصحاب آن سینما به هستی، عالم و انسان، مبتنی بر نگرههایی است که در بسیاری از موارد در تقابل با انگارههای قرآنی قرار دارد، به طور طبیعی حساسیتبرانگیز شده و درنتیجه اصطکاک و تقابل را پدید آورده و لاجرم گروهی را به انصراف، دستهای را به محافظهکاری، و اندکی را نیز به رویارویی میکشاند. این وضعیت موجب ناکارآمدی و به تعبیر قرآنی مسأله، زمینهی «فشل» شدن سینما در اثر این بروز بلاتکلیفی مبنایی و چند دستهگی میشود.
البته این وضعیت مختص سینما نیست و اکنون هویتیابی در تعلیم و تربیت، علم، بهداشت و درمان، اقتصاد، سیاست، دیپلماسی، قضاء، امنیت، فرهنگ، و ... نیز معرکهی انگارهها و نگرههاست. به هر روی دههی چهارم جمهوری اسلامی سه فرجام محتمل را در پیش رو دارد: یافتن انگارهی بومی (ملی- دینی) در ادارهی جامعه، انصراف از بومیگرایی و در نتیجه ذوب در رویههای متداول جوامع امروز، و یا این که ماندن در بلاتکلیفی و حیرت انتخاب میان راه کار نخست و دوم.
پس مشخص شد که هویتیابی سینما چه مبتنی بر بومیگرایی باشد و چه بر اساس انگارههای رایج در جوامع غیر ایرانی، ناگزیر از یک رویکرد است و آن رویکرد دکترینال است نه استراتژیک. در واقع دکترین سینمای ایران تبیین و شفاف نشده است و تا این مهم مشخص نشود، استراتژی سینمای جمهوری اسلامی قابل اعتنا نخواهد بود. با این وصف، دکترین سینمای ایران چیست و تبیین آنچه اجزاء و عناصری دارد؟دکترین، قواعد بنیادی حاکم بر رفتار، البته بدون قدرت قانونی است. آنچه بر رفتار شما حاکم است و شما محکوم به تبعیت از آن هستید، اما هیچ الزام قانونی ندارد و اساساً نیاز به الزام قانونی ندارد، دکترین است. اگر شما بر شاخهی درختی نشستید و با اره آن شاخه را از بیخ بریدید، قاعدهی حاکم بر رفتار مبتنی بر مناسبات طبیعی این است که حتماً شما به همراه شاخهی در حال سقوط، به زمین فرو میافتید. در این گزاره، هیچ الزام قانونی بشری و اجتماعی وجود ندارد.
این قواعد بنیادین حاکم بر رفتار، سه پرسش را پوشش میدهند: چیستی، چرایی و چگونگی موضوع مورد بررسی.
دکترین سینما، قواعد بنیادین حاکم بر هنر هفتم، بدون قدرت قانونی است که در بردارندهی چیستی، چرایی و چگونگی سینما است. پرسشهایی چون، سینما چیست؟ سینما چرا هست و چرا باید باشد؟ سینما چگونه است و چگونه میتوان سینما داشت؟
در بخش سوم یا پرسش از چگونگی سینما، سه پرسشِ جزء پدیدار میشود: تکنیک سینما، تاکتیک سینما و استراتژی سینما.
در واقع آنجا که شما پرسش از استراتژی سینما داشتید، در اینجا مشاهده میکنید که استراتژی سینما یک جزء از اجزاء سهگانهی حوزهی «چگونگی» سینما در دکترین آن است.
برای تبیین دکترین سینما چه عناصری باید مورد بررسی قرار گیرند؟ابتدا تبیین سیستم سینما صورت میگیرد. سیستم مفهومی است که در عربی به آن نظام گفته میشود و در فارسی معادل سامانه است. تعریف سیستم این است: ایجاد ارتباط معنادار میان اجزا در یک کل، که در نسبت با محیط، خدمات ارائه نماید. سینما یک کل است که باید اجزاء آن مشخص شود و به وجود آید. سپس میان آن اجزاء، ارتباط معنادار پدید آید. در نهایت چنانچه در نسبت با محیط فرهنگی، خدمات هنری خود را بروز داد، هویت سیستمی آن بروز پیدا کرده است.
یک مثال ساده: اتومبیل یک سیستم است. اتومبیل به عنوان یک کل، دارای اجزایی است. آن اجزاء تبیین و سپس میان آنها ارتباط معنادار پدید میآید. مثلاً میان موتور و جعبه دنده و دیفرانسیل و چرخها یک ارتباط منطقی و معنادار به وجود میآید. حال اگر این اتومبیل در نسبت با محیط خدمات ارائه داد، یعنی در جاده حرکت کرد، این سیستم کامل است، در غیر اینصورت فاقد هویت سیستمی است. اگر یک جزء آن مثلاً باطری آن خراب باشد اتومبیل حرکت نخواهد کرد و در واقع ضعف یک جزء سیستمی، کل سیستم را مختل میکند.
در مورد سینما نیز همینگونه است. اگر یک جز سیستمی سینما دچار اختلال باشد، همهی سیستم را فلج میکند.
اجزاء سیستم سینما کداماند؟
در سوپرسیستم سینما، سه ماکروسیستم با هویت مستقل وجود دارد: ماکروسیستم هنر، که در آن، سینما به مثابه یک هنر است. دوم ماکروسیستم صنعت سینما، که در آن، سینما به مثابه یک صنعت است. و سوم، ماکروسیستم رسانه، که در آن سینما به مثابه یک رسانه عمل میکند. هرچند سینما منهای هر یک از این سه سیستم بیمعناست، اما آنیکی که از سایر سیستمهای سینما بنیادیتر است، ماکروسیستم هنر است.
نسبت این سه ماکروسیستم در سیستم کلی سینما با یکدیگر چیست؟در ابرسیستم سینما، سه دامنهی سیستمی وجود دارد: دامنهی سادهی سیستم، دامنه مشترک سیستم و دامنهی مرکب سیستم، که مجموعاً هفت حوزه را در بر میگیرند.
الف- دامنهی سادهی سیستم سینما:
1- حوزهی سیستم هنری سینما.
این حوزه شامل هنرمندان سینما، دانش و هنر سینما، و دانشکدههای سینمایی میشود.
2- حوزهی سیستم صنعت سینما.
این حوزه، تهیهکنندگی سینما را در بر میگیرد و مشتمل بر اقتصاد سینما، بیزنس و تجارت سینما، و صنعت و تکنولوژی سینما میشود.
3- حوزهی سیستم رسانهی سینما.
این حوزه نیز، پیام مستتر در اثر سینمایی را از چهار روش نمایش پردهای، نمایش تلویزیونی، نمایش در فضای سایبر، و نمایش خانگی از طریق DVDها، به مخاطب میرساند. مضاف بر اینکه اساساً خود سینما یک گونه رسانه در میان انواع رسانههاست، که میتوان ادعا کرد که پس از مدل مواجهه و محاجهی رودررو با مخاطب، رسانهی سینما موثرترین رسانه محسوب میشود. البته اخیراً از این حیث رقابت سختی با بازیهای کامپیوتری دارد.
ب- دامنهی مشترک سیستم سینما:
4- حوزهی مشترک سیستم هنر- صنعت سینما.
در این حوزه، ابعاد هنری سینما، جهتگیریهای صنعتی و تکنولوژیک سینما را شکل داده و موجب شکوفایی تکنولوژی سینما شده، و متقابلاً بعد صنعتی و اقتصادی سینما، موجب ارتقاء ابعاد هنری آن میگردد.
5- حوزهی مشترک سیستم صنعت- رسانهی سینما.
در این حوزه، توانمندیهای صنعتی، تکنولوژیک و اقتصادی سینما، مقوم ابعاد رسانهای سینماست، و متقابلاً بعد رسانهای سینما، موجب شکوفایی اقتصادی آن است.
6- حوزهی مشترک سیستم رسانه- هنر سینما.
در این حوزه، ابعاد رسانهای سینما، مقوم ابعاد هنری آن گردیده و متقابلاً، ابعاد هنری سینما، موجب شکوفایی بُعد رسانهای آن میشود.
ج- دامنهی مرکب سیستم سینما:
7- حوزهی مرکب سیستم هنری- صنعتی- و رسانهای سیستم.
در این حوزه، ابعاد هنری، صنعتی- اقتصادی، و رسانهای در هم تنیده شده، به گونهای که از هم قابل تفکیک نباشند. حوزهی مرکب سیستم سینما، بخش جوهری و ذاتی آن را نشان میدهد.
متولی این سه دامنهی سیستمی سینما کیست؟ آیا میتوان متولی هر حوزه را مشخص کرد؟تقریباً! فرضاً دامنهی سادهی سیستم سینما به عهدهی بخش خصوصی و خانهی سینماست. دامنهی مشترک سیستم سینما به عهدهی بخش دولتی یعنی معاونت سینمایی، و دامنهی مرکب سیستم سینما به عهدهی بخش ملّی، مانند شورای عالی سینما.
در طرحریزی استراتژیک سینما، آیا این دامنههای سیستمی طرحریزی میشوند؟نه! در طرحریزی، هفت حوزهی مزبور، به همان ترتیب شمارهها، هر یک در سه گام طراحی میشوند: تبیین وضع موجود هر حوزه، تبیین وضع مطلوب هر حوزه، و برنامهریزی روند حرکت از وضع موجود آن حوزه، به وضع مطلوب آن.
در واقع طرح جامع Master Planسینمایی، دارای هفت نقشهی راه Road Map در قالب هفت پروژهی مجزاست، که نهاد دولتی یعنی معاونت سینمایی باید این هفت پروژه را طرحریزی و بر اجرای یکپارچهی آنها نظارت کند.
پس از تبیین سیستم سینما، نوبت به چه میرسد؟در این مرحله، امکان تبیین دکترین سینما، فراهم میشود. سینما هنر است، لذا در این بخش، جوهر دکترین سینما، همان دکترین هنر است، که باید تدقیق و تبیین شود.
1- در دکترین هنر، روند از تبیین انگاره و گزارهی وحیانی آغاز میشود. وحی که الهام شده است، یا شیطانی است یا الهی.
2- وحی شیطانی[1]، متوجهی غریزهی بشر است و در حوزهی غریزه، به ویژه به زبان غضب و شهوت، ادا میشود. اما وحی الهی، متوجه فطرت انسان است و با زبانی فطری بیان میشود.
در مورد وحی الهی در اسلام، این نکتهی حکماست که قرآن فطرت بیرون، و فطرت انسان قرآن درون است. در این تلقی، مسلمان کسی است که تسلیم فطرت خود میشود و کافر کسی است که فطرت را میپوشاند و منطبق بر آن عمل نمیکند. فطرت بشر، نهاد اساسی اوست که منطبق بر معیارها و موازین الهی است، و کتمان آن، کتمان معیارهای عبودیت در نسبت با ربوبیت است.
3- پس از تبیین غریزی «وحی»، مرحلهی تبیین «ذهنی» آن فرا میرسد. تفکر در این مرحله، انگارهی وحیانی غریزی شده را به ذهنیت تبدیل میکند. اما پس از تبیین فطری وحی، مرحلهی تبیین عقلانی آن فرا میرسد. قرآنِ درون انسان، فطرت است. حجت و رسول درون انسان نیز عقل است. در اینجا ذهنیت محمل نیست. چه اینکه اساساً در قرآن چیزی به نام ذهن وجود ندارد. «قلب» انسان، محمل و محل «الهام» و حضور «عقل» است. تاکید قرآن بر تعقل با قلب (نه با ذهن یا آنچه در بُعد مادی مغز نامیده میشود،) ممیز ذهنیت از قلبیت و عقلانیت است. در این مرحله، وحی جنبه و شأنی عقلانی مییابد.
4- در این مرحله، «ذهنیت» پدید آمده تبدیل به «حس» میشود؛ احساس غریزی متاثر از ذهنیت. در روانشناسی بیش از یکصد سال است که مجادلهای بر سر تقدم ذهن یا هورمون در جریان است. آیا نیاز هورمونی و طبیعی در انسان به واکنش میانجامد یا ذهنیت؟! فرضاً در یک عمل جنسی، آیا هورمونهای جنسی، انسان را به حرکت وا میدارند یا ابتدا ذهنیت جنسی مطرح است و سپس به تبع آن هورمونهای جنسی و ظرفیت جسمی و طبیعی او؟!
در سوی دیگر روند متفاوت است و در آن، تبدیل عقلانیت و مکنونات قلبی به حس مطرح است. چون خیزش، غریزی نیست و ماهیتی فطری دارد، به برانگیختن احساس غریزی نمیانجامد، بلکه منتج به برانگیختن احساس فطری میشود. و چون این برانگیختن احساس، ذهنیتپایه نیست و مبنای آن عقلانیت است، لذا منتج به هیجان نمیشود. احساس غریزی که ذهنیتپایه باشد، «هیجانزا» است، اما احساس فطری که با عقلانیت برانگیخته شود، «هیجانزدا»ست. این فرآیند تبدیل عقل و مکنونات قلبی به حس، همان هنر و پوئسیس یا خلاقیت هنری است.
5- در مرحلهی پنجم، پس از تبیین وحی، و تبدیل آن به عقل و تبدیل عقل به حس، مرحلهی انتقال «احساس تولید شده به غیر» مطرح میشود. احساس پدید آمده، چه ریشه در گزارههای غریزی و ذهنی داشته باشد، و چه متاثر از انگارههای فطری و عقلانی باشد، برای انتقال به غیر، نیازمند سازوکار ویژهای است. این سازوکار را «رسانه» مینامند.
ما دو بخش از دکترین سینما را بررسی کردیم، یکی بخش سیستم سینما، و دیگری بخش جوهری سینما، یعنی فلسفه و حکمت هنر. حوزهی سوم چیست؟موضوع بعدی مسألهی قدرت است. تبیین جایگاه سینما در قدرت ملّی، و نقشی که سینما در قدرت ملّی یک کشور چه سلبی و چه ایجابی ایفا میکند.
عناصر قدرت ملی به بخشهایی چون فرهنگی، سیاسی، نظامی و اقتصادی تفکیک میشوند و طبیعتاً چون سینما نهادی فرهنگی است، لذا تابعی از قدرت فرهنگی است. جایگاه سینما در قدرت ملی چیزی غیر از این است؟تقسیمبندی شما مربوط به قدرت ارگانیکی است. عصر قدرت ارگانیکی که با نظام پنجوجهی سیاست، فرهنگ، اقتصاد، نظامی، و اجتماعی شناخته میشد گذشته است. ما در عصر دیگری زندگی میکنیم. عجز و لابهی اصحاب اقتصاد در حل مشکلات اقتصادی جهان امروز، یا یأس و حیرت و استیصال اصحاب سیاست و فرهنگ در حل معضلات سیاسی یا فرهنگی جهان کنونی، حکایت از این میکند که نظام پنجوجهی ارگانیکی، کارآمدی خود را کاملاً از دست داده است.
طیفشناسی نوین قدرت از حیث «صلابت» آن صورت میگیرد. صلابت قدرت، متغیّر نوین تفکیک حوزههای گوناگون آن در عصر کنونی است. در بیش از ده سال اخیر، دانش قدرت در علوم استراتژیک یک پارادایمشیفت اساسی داشته است.
تلقی کنونی از قدرت چیست؟ قدرت توان تحمیل اراده بر دیگری است. قبلاً این توان تحمیل اراده بر دیگری به حوزههای سیاسی، فرهنگی، نظامی و اقتصادی تقسیم میشد. اما اکنون صلابت توان تحمیل اراده بر دیگری مطرح است. یعنی اگر توان تحمیل اراده به دیگری با صلابتهای گوناگون را داشتید، شما قدرتمند هستید. صلابت قدرت به سه بخش تفکیک میشود:
توان تحمیل اراده به دیگری با صلابت سخت، توان تحمیل ارادهی به دیگری با صلابت نیمهسخت، و توان تحمیل اراده به دیگری با صلابت نرم. در واقع تقسیمبندی قدرت از حیث صلابت به نرم، نیمهسخت و سخت.
سینما در قدرت ملی از حیث صلابت در کدام طیف است؟ قطعاً در حوزهی قدرت سخت نیست.بله. سینما از حیث صلابت قدرت، در دستهی قدرت سخت و متصلب تفکیک نمیشود. سینما جزء مهم و اساسی قدرت نرم است، که صلابت آن بسیار رقیق و لطیف است زیرا با باورها و حب و بغضها سروکار دارد.
دکترین سینمای ایران چه جایگاهی در قدرت ملی جمهوری اسلامی دارد که مبحثی متفاوت از قدرت نرم باشد؟در صورت کلی، هیچ مبحث متفاوتی ندارد. دکترین سینمای ایران نیز همچون دکترین هالیوود در حوزهی قدرت نرم دستهبندی میشود. اما ممیزهی دکترین سینمای جمهوری اسلامی با موارد مشابه خود در جهان، در گونهشناسی همین قدرت نرم است. این ممیزه به مفهوم «ارشاد» برمیگردد، مفهومی که در عنوان وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی نیز آمده است و معتقدم مفهومی است مظلوم که هیچگاه جدی گرفته نشده است.
قدرت در تلقی توان تحمیل اراده بر دیگری (که در شکل نرم، نیمهسخت و سخت بروز مییابد) در این معنا از سوی اعمالکنندهی قدرت یعنی فرد قادر و قدرتمند تعریف شده است. اکنون باید نقطهی مقابل، یعنی کسی که قدرت بر او اعمال میشود را نیز دریافت. کسی که قدرت بر او اعمال میشود یا در واقع مقهور میگردد، تحمیل ارادهی دیگری بر خود را در سه شکل میپذیرد. در شکل اِعمال قدرت سخت، او به «اجبار» تحمیل ارادهی دیگران را بر خود میپذیرد. در شکل اِعمال قدرت نیمهسخت، او به «اکراه» تحمیل ارادهی دیگران را بر خود میپذیرد. اما در شکل اِعمال قدرت نرم، فرد مقهور، به «اختیار» تحمیل ارادهی دیگران را بر خود میپذیرد. تا اینجا هیچ تمایزی میان دکترین قدرت نرم در جمهوری اسلامی با قدرت نرم در سایر جوامع نیست. در قدرت نرم، فرد مقهور نه به اجبار، و نه به اکراه، که به اختیار پذیرای تحمیل ارادهی دیگران بر خود میشود. دکترین سینما نیز مؤید همین نکته است، یعنی سینما از مهمترین ابزارهای قدرت ملی هر کشور در تحمیل ارادهی ملی بر دیگران با صلابت نرم است به گونهای که فرد مقهور به اختیار پذیرای آن باشد، همانگونه که هالیوود، ارادهی ملی ایالات متحده، در تحمیل ارزشهای آمریکایی (مانند لیبرالیسم و اندیویدوآلیسم و ...) به دیگران را با صلابت نرم صورت میدهد و دیگران به اختیار آن را میپذیرند.
پس تمایز میان پذیرش اختیاری تحمیل ارادهی دیگری بر خود در نظرگاههای گوناگون قدرت نرم در چیست؟پاسخ شما در آیهالکرسی در سورهی بقره در قرآن مجید آمده است. در آیهالکرسی، پس از نفی اکراه، به طور مشخص بر «اختیار» صحه گذارده شده، اما خود حوزهی اختیار در انسان به دو بخش تفکیک میشود: «رشد» و «غیّ»، ارشاد و اغوا.
«اغوا» این است که ارادهی کسی بر دیگری به گونهای تحمیل شود که او به اختیار کاری را انجام دهد که فرد تحمیلکننده مد نظر داشته است. فرد قدرتمند در اینجا «اغواگر»است، یعنی فرد مقهور را اغوا نموده به گونهای که به اختیار آنچه را انجام میدهد که فرد اغواگر میخواهد. در واقع فرد اغواگر برای منافع خود دیگری را اغوا میکند.
اما در مفهوم قرآنی «رشد» و ارشاد، فرد قدرتمند «ارشادگر»است نه اغواگر. او فرد مقهور خود را «ارشاد» میکند، به گونهای که او به اختیار، آن کاری را انجام دهد که خدا میخواهد، و خیر و صلاح خود را در آن میبیند. فرد قدرتمند ارشادگر در اینجا «مُرشد» نامیده میشود که فرد مقهور خود را ارشاد میکند و وقتی فرد مقهور «رشید» شد وظیفهی ارشادگر به پایان رسیده است. انسان «رشید» که «رشد» یافته است و ارشاد شده است، به اختیار خود آن کاری را انجام میدهد که خدا میخواهد و خیر و صلاح خود را در خواستهی خدا میبیند.
فرد قدرتمند اغواگر، «مُغوی» نامیده میشود که فرد مقهورِ خود را اغوا میکند و وقتی او اغوا شد، کار اغواگر تمام نمیشود بلکه تازه ابتدای راه سلطهی اغواگر بر فرد اغوا شده است.
در دکترین سینمای جهان، اکنون مسألهی اساسی، اِعمال قدرت نرم، یعنی تحمیل اراده بر دیگری با صلابت نرم است به گونهای که مخاطب ببیند و بشنود، و ارادهی دیگری را بر خود بپذیرد.
اما مرز میان «اغوا» و «ارشاد» در دکترین سینمای جهان مشخص نیست. این نکته شفاف نشده است که کدام آثار، ماهیتی اغواگر و کدام یک ماهیتی ارشادگر دارند. تشخیص این نکته و تمییز آن به خود مخاطب سپرده شده است. اما فرضاً خانوادهها مطمئن نیستند که کدام آثار فرهنگی- هنری موجب رشد فرزند آنها میشود و کدام یک موجب غیّ و اغوای او.
از این حیث جایگاه سینما مبتنی بر دکترین سینمای ایران در قدرت ملی جمهوری اسلامی چیست؟جمهوری اسلامی، حکومتی دینمدار و مدعی برتافتن قرآن است. زیست و حیات قرآنی در نفی «غیّ» و برتافتن «رشد» است. در واقع همانگونه که مثلاً معیار سلامت در وزارت بهداشت مشخص است یا معیار تربیت در وزارت آموزش و پرورش، معیار فرهنگی در وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، «رشد»یافتگی شهروندان و «رشید»شدن آنان است. کلمه رشد که امروز در مباحث توسعه کنار واژهی توسعه میآید ظلم به این مفهوم است. رشد و رشادت، حق مردم است. مردم امروز به حق خود در سلامت و تربیت و ... واقف هستند. حق حیات، حق سلامت، حق عدالت، حق سعادت، حق کرامت و ... از جمله حقوقی است که به صورت فطری هر کس به آن واقف است. اما حقی که اگر محقق شد سایر موارد بر شمرده شده نیز در پی آن میآید، حق «رشادت» است. متاسفانه مردم به حق «رشادت» خود واقف نیستند.
اگر قرار باشد برای حکومت یک مسئولیت کلان برشمرده شود، آن وظیفه چیزی نیست جز «رشد» مردم و رشیدسازی جامعه و رشادت شهروندان. غایت کار و فعالیت فرهنگی و هنری، یا «اغوا» است و یا «ارشاد». معیار و محک عملکرد وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، در تبیین متغیر اغوا و ارشاد است. دکترین این وزارتخانه، دکترین «ارشاد» است در برابر دکترین «اغوا». به تبع، دکترین سینمای جمهوری اسلامی نیز دکترین ارشادپایه است نه دکترینی اغواپایه. آنجا که گفته شد دکترین تبیین چیستی، چرایی و چگونگی یک پدیده است، اکنون روشن شد که دکترین سینمای ایران چیست؟ سینمای ایران یکی از عوامل و عناصر اصلی «رشید»سازی مردم و «رشد» جامعه و «رشادت» ملّی است. اما این همه نیست، بلکه در برابر اغوای مردم و غیّ جامعه و غوایت ملّی نیز بایستی بایستد. چنانچه سینمای ایران و سایر حوزههای فرهنگ و هنر، جهتگیری دکترینال خود، در تبیین حرکت به سوی «رشد» و دوری از «غیّ» را نشناسند و متاثر از روند فرهنگ لیبرالیستی و پاگانیستی جاری جهان امروز عمل کنند، غیّ و اغوا را برای جامعهی خود رقم میزنند. کافی است نگاهی اجمالی به عاقبت اهل غوایت، یعنی کسانی که فکر و باور مردم را فاسد میکنند، در آیات قرآن و روایات معصومین(ع) بیندازید تا متوجه دشواری راه و سختی مسئولیت اهل فرهنگ و اصحاب هنر شوید. البته جامعهی هنری ایران امروز، جامعهی نجیبی است و بسیاری از کاستیها مربوط به ندانستههاست نه نخواستنها یا عناد با حق و حقیقت. اما به هر جهت، دکترین سینمای جمهوری اسلامی، در اصرار بر ارشاد و رشد جامعه و رشید شدن مردم و ممانعت از اغوای آنان است که نقش کلیدی را در قدرت ملی کشور و قدرت جهانی میتواند ایفا کند. در واقع قدرت ملی جمهوری اسلامی در بازدارندگی خود بر ممانعت از اغوای بشریت، و در حوزهی ایجابی در وادارندگی، بر ارشاد و رشادت بشریت متمرکز است، و این مهم به طور گسترده بر دوش اصحاب فرهنگ و هنر، به ویژه جامعهی سینمای ملی است.
تمییز بین اغوا و ارشاد در آثار سینمایی دشوار است. این جهتگیری فرضاً در دکترین سینمای هالیوود یا در دکترین سینمای جمهوری اسلامی چگونه سنجش میشود؟دکترین اغواگری در دورهی کنونی، در آثار فرهنگی خود را پشت مفهوم Entertainment پنهان کرده است، مفهومی که به غلط «سرگرمی» ترجمه میشود. حتی در صورت صحت این ترجمه نیز، چنین صفتی برای محصولات فرهنگی از انیمیشنها تا اسباببازیها، از بازیهای کامپیوتری تا سریالها و فیلمهای سینمایی، یک عنوان توهینآمیز است. سرگرمی مترادف غفلت است، مانند کودکی که چند ساعت با شیوههای گوناگون سرگرم میشود تا از سر مادرش واشده و او بتواند به کارهای خانه برسد.
آیا همهی طول و عرض فرهنگ و هنر در محصولات آن سرگرمی و غفلتزایی است یا غفلتزدایی؟!
آن دسته محصولات فرهنگی و به ویژه آثار نمایشی سینمایی و سریالی که کارکرد آنها Entertainmentاست، در حوزهی اغواگری عمل میکنند. البته به هیچوجه ماهیتی صرفاً سرگرمکننده ندارند، بلکه عمیقاً به باورهای مخاطب جهت میدهند و از همه مهمتر این که سبک زندگی مخاطب را شکل میدهند. در دورهی کنونی، سبک زندگی Lifestyle برای غرب حکم و کارکرد دین را دارد.
اما در دکترین سینمای جمهوری اسلامی، مسالهی اغواگری نکوهیده و منفی است، و لذا در آن Entertainment جایی ندارد. این بدان معنی نیست که فرهنگ و هنر در ایران باید به مقولهی تفریح و نشاط و شادی، بیاعتنا باشد. بلکه تمییز قایل شدن میان تفریح و بهجت غفلتزدایی انسان رشید، شادی و سرگرمی غفلتزای انسان اغوا شده است. پرداختن به ابعاد بهجت و جوانب آن به عنوان حوزهی نشاط فردی و اجتماعی فرصت دیگری میطلبد، اما باید این تفکیک و تمییز میان تفریح غفلتزا با تفریح غفلتزدا را جدی گرفت. نقطهی مقابل تفریح و فرح، حزن و اندوه است. تفریح غفلتزا یاEntertainment عموماً در ادامهی خود در زندگی فرد، به حزن و اندوه میانجامد. اما تفریح غفلتزدا، در ادامهی خود به حزن منتج نمیشود، بلکه بهجت را در پی دارد. پس تفکیک میان اغوا و ارشاد در دکترین سینما، تمییز میان Entertainment و اعتلاست. آنچه سرگرمی و Entertainment نامیده شده، گزارهای غفلتزا است که روبروی اعتلاست.
در قدرت ملی هر کشوری، دکترین سینما از حیث اغواگری و سرگرمی میتواند به انحطاط جامعه اهتمام ورزد، کما اینکه بنا به گزارش شبکهی خبری «راشاتودی» بیش از 25 میلیون وب سایت پورن در فضای سایبر موجود است و تولید آثار سینمایی پورنوگرافی در آمریکا سالانه به طور متوسط 22 برابر آثار سینمایی تولید شده در سینمای متعارف هالیوود است. همهی این محصولات البته تحت عنوان Entertainment شناخته و معرفی میشوند.
اما در قدرت ملی جمهوری اسلامی، سینمای نجیب ایرانی، از حیث ارشادگری و رشیدسازی مردم، میتواند به اعتلا و رشد جامعه بپردازد. از این حیث دکترین سینمای انقلاب اسلامی، دکترین ممتاز و متمایز در سطح جهان خواهد بود. قدرت سینما در اغوا و ارشاد است، مهم این است که این چاقوی دودم در کف کیست؟ حکیم وارسته، یا زنگی مست؟
در تبیین مفهوم دکترین، گفتید که دکترین تبیین چیستی، چرایی و چگونگی یک پدیده است، که در بخش«چگونگی»، به تبیین سه حوزهی استراتژی، تاکتیک و تکنیک میپردازد. بخش تکنیک دکترین سینمای ایران را چگونه تبیین میکنید؟دکترین فنی یا بخش فنی دکترین سینما، تبیین عیار و آلیاژ فنی سینماست. بُعد تکینکال یا فنی سینما از دو حوزهی اصلی، یعنی نور و صدا تشکیل شده است. آلیاژ فنی سینما متشکل از این دو حوزه است. نور در بخش بصری و صدا در بخش سمعی است. بخش فنی دکترین سینما مبین سه نکته است: ابتدا این که یک اثر سینمایی، همهی حرفها و پیام خود را به صورت سمعی از طریق صدا منتقل کند، یعنی اگر یک نابینا در معرض پخش یک فیلم سینمایی بود، تنها از طریق صدا و به صورت سمعی همهی پیامهای آن فیلم سینمایی را دریابد. دیگر اینکه یک اثر سینمایی، همهی حرفها و پیامهای خود را به صورت بصری از طریق نور منتقل نماید، یعنی اگر یک ناشنوا در معرض پخش یک فیلم سینمایی بود، تنها از طریق نور به صورت بصری، همهی پیامهای آن فیلم سینمایی را دریابد و چون صدای آن را نمیشنود چیزی از پیامهای فیلم را از دست ندهد. در حالت سوم، یک اثر سینمایی، همزمان واجد ظرفیت هر دو حالت قبلی، یعنی تلفیق بخش صددرصدی نور، با بخش صددرصدی صدا، در انتقال کامل پیام باشد.
این حالت سوم، غلظت و آلیاژ فنی دکترین سینما را شکل میدهد.
سینمای کنونی، از حیث آلیاژ فنی چقدر با سطح مطلوب فاصله دارد؟در شرایط کنونی، عموماً این گونه است که آثار سینمایی ایرانی بسیار پُر دیالوگ و پُر موسیقی هستند و بسیاری از حرفهای خود را که بهدلیل عدم توانایی هنری قادر به بیان آنها از طریق تصویر نیستند، در قالب صدا به مخاطب منتقل میکنند. چند روز قبل یک فیلم سینمایی ایرانی که سازندهی آن بیش از ربع قرن در سینمای ایران فعالیت میکند را به اتفاق چند کارشناس فرهیختهی فرهنگی میدیدم. از 100 دقیقهی مدت این فیلم، حدود 93 دقیقهی آن را دیالوگهای شخصیتهای فیلم در برگرفته بود، یعنی اگر آن را از رادیو میشنیدید، چیزی را از دست نمیدادید. عیار و آلیاژ چنین فیلمی پایین است. این مشکل در سینمای ایران بسیار حاد و متاسفانه مغفول مانده است.
مقولهی آیندهشناسی در حوزهی مباحث استراتژیک، جایگاهی اساسی دارد. آیندهنگاری سینمای ایران در دکترین سینمای جمهوری اسلامی چگونه رقم میخورد؟آیندهنگری و آیندهشناسی، متاثر از گذشته و حال است. سینمای جمهوری اسلامی در دههی 1360 کارگردانمحور بود. این سینما، در دههی 1370، تهیهکنندهمحور شد. بنا به دلایل گوناگون که حکایت از ضعف ماهوی سینما دارد، دههی 1380، دههی سینمای هنرپیشهمحور است، دههای که در سالهای پایانی آن دو بازیگر غیر حرفهای یعنی یک پیرمرد و یک پیرزن، پای ثابت بیش از نیمی از تولیدات سینمایی و بخش قابل توجهی از سریالهای تلویزیونی در ایران هستند. این نکته حکایت از انحطاط و روند قهقرایی رویکرد هنرپیشهمحور در سینما و تلویزیون ایران دارد.
دههی 1390 باید دههی سناریستمحور سینمای ایران باشد، دههای که نقش بازیگر، کارگردان و تهیهکنندهی یک اثر سینمایی در نسبت با فیلمنامه تعریف شود. باید توانایی یک بازیگر خوب، یا یک کارگردان متبحر، یا یک تهیهکنندهی لایق، هزینهی یک فیلمنامهی قوی و پرمایه شود نه بالعکس. فقدان توانمندی سناریومحوری است که منجر به شکلگیری و غلظتیابی اقدامات نظارتی در حوزههایی چون پروانهی ساخت و پروانهی نمایش در سینما میشود. سینمای کارگردانمحور، تهیهکنندهمحور یا هنرپیشهمحور، سینمای بیریشهای است که لاجرم ابزارهای نظارتی را برجسته و حجیم میسازد.
بررسی دهها سریال مطرح تلویزیونی آمریکا و دیگر کشورها نشان میدهد که در رویکرد سناریستمحور، پس از نگارش سناریوی پرمایه و غنی، تنوع کارگردانان و تهیهکنندگان در ساخت فیلم و سریال مبتنی بر آن سناریو، مشکل خاصی برای آن اثر هنری پدید نمیآورد. لذا دههی آیندهی سینمای جمهوری اسلامی، دههی سناریومحوری و دههی سناریستهایست. در غیر این صورت، سینمای بازیگرمحوری که سوپراستارهای آن را یک پیرزن و یک پیرمرد تازه از راه رسیدهی ناآشنا با هنر تشکیل دهند، هیچ آیندهی مطلوبی را نمیتواند برای خود متصور باشد.
تفکر استراتژیک چگونه در سینمای ایران میتواند نهادینه شود؟تفکر استراتژیک در نسل جدید و جوان سینماگر ایرانی نهادینه است، زیرا کسی که تفکر استراتژیک نداشته باشد نمیتواند در میدان سینمای آینده دوام و بقاء یابد. جهانی شدن سینما و سینمای جهانیشده، یکی از خطمشیهای اساسی برای دکترین سینمای ایران است. سینمای جهانی که فراتر از سینمای ملی است، محتاج سینماگر جهانی است. یکی از ملزومات اساسی سینماگر طراز جهانی، مسالهی داشتن بینش استراتژیک است و این انگاره در نسل جوان ایرانی در حوزههای گوناگون از جمله در سینما، در حال ظهور و بروز است و از این رو من به آینده، به ویژه به آیندهی سینمای جمهوری اسلامی امیدوارم.
--------------------------------------------------------------------------------
[1] وَ کَذلِکَ جَعَلْنا لِکُلِّ نَبِیٍّ عَدُوًّا شَیاطِینَ الْإِنْسِ وَ الْجِنِّ یُوحِی بَعْضُهُمْ إِلى بَعْضٍ زُخْرُفَ الْقَوْلِ غُرُوراً وَ لَوْ شاءَ رَبُّکَ ما فَعَلُوهُ فَذَرْهُمْ وَ ما یَفْتَرُونَ. سوره الانعام آیه 112
وَ لا تَأْکُلُوا مِمَّا لَمْ یُذْکَرِ اسْمُ اللَّهِ عَلَیْهِ وَ إِنَّهُ لَفِسْقٌ وَ إِنَّ الشَّیاطِینَ لَیُوحُونَ إِلى أَوْلِیائِهِمْ لِیُجادِلُوکُمْ وَ إِنْ أَطَعْتُمُوهُمْ إِنَّکُمْ لَمُشْرِکُونَ. سوره الانعام آیه 121
اگر چه نام محتشمیپور بعد از انتخابات سال 88 بیشتر سر زبانها افتاد اما او دارای سابقهی مسئولیتی زیادی بعد از پیروزی انقلاب اسلامی بوده است. اما نکتهی حائز اهمیت این است که ایشان هم مانند بسیاری دیگر از همپیالههای خود در گذشتهای نه چندان دور، دارای مواضعی خلاف موضعگیریهای امروزشان بودهاند. درست است که امروزه دیگر حنای این حضرات رنگی ندارد و ماهیت نفاقگونهی این جماعت بر همگان روشن شده اما بازخوانی چرخشهای 180 درجهای او و امثال او میتواند درس عبرتی باشد برای نسل جوان جامعه. برای مثال محتشمیپور در تاریخ 8 تیر 65 درجمع مدیران استان اصفهان سخنانی گفتهاند که دقیقا مغایر با عملکرد سالهای اخیر است. او چنین میگوید:
«ما در شرایط بسیار بحرانی به سر میبریم زیرا از یک طرف توطئههای خارجی و از طرفی با مسائل جنگ مواجه هستیم و اگر مشکلات و سختی وجود دارد باید با همت خود کوشش نماییم باری از دوش مردم بر داریم زیرا ثواب کار و سختی در صبر و مقاومت در مشکلات است.
وی سپس با اشاره به بیانات امام گفت:
ما باید آنچه را امام برایمان ترسیم میکند پیاده نماییم و این فرامین باید بدون قید و شرط اجرا گردد و هر کس بخواهد جلوی این خط و فرامین امام بایستد ملت آن را کنار خواهد گذاشت و ما باید اجازه ندهیم حتی یک نفر از مدیران اجرایی کشور که تفکراتشان بر خلاف امام است در مدیریت کشور دخالت نمایند و صحبتهای امام برای همه ما حجت است و لازمالاجراست و این دستورات باید در همه ابعاد اجتماعی، اقتصادی و سیاسی اجرا شود و ما ملزم به اجرا هستیم و این همان ولایت فقیه است که ما معتقد به آن هستیم.»
با همهی اینها اما جناب محتشمیپور سخن درستی گفتهاند. که هر کس در مقابل خط امام بایستد ملت او را کنار خواهند گذاشت. و اتفاقا تنها و تنها جناب آقای محتشمیپور، به همین دلیل است که مردم شما و دوستانتان را کنار گذاشتهاند. چرا که آنان خط امام و معنای همان ولایت فقیهی را که شما گفتید خیلی بهتر از شما میدانند و در عمل هم نشان دادهاند که جز به امام و آرمانهای او،نه به شما و نه به هیچ احد الناس دیگری دل نبستهاند.
به گزارش رجانیوز، اصلاح اساسنامه دانشگاه آزاد بیش از چهار سال قبل در دستور کار شورای عالی انقلاب فرهنگی قرار گرفت و علیرغم درخواست این شورا از هیئت امنای دانشگاه آزاد برای ارائه اصلاحیه پیشنهادی خود، هیئت امنا به چنین درخواستی ترتیب اثر نداد.
در نتیجه اهمال هیئت امنای دانشگاه آزاد و اقدام نکردن در مهلت مقرری که چند بار نیز تمدید شد، شورای عالی انقلاب فرهنگی رأساً وارد فاز اصلاح اساسنامه شد که در نتیجه آن، در جلسه 24 فروردین 89 در 25 ماده به تصویب نهایی رسید که رئیسجمهور نیز در اردیبهشت ماه، آن را برای اجرا ابلاغ کرد.
اما به موازات بررسی و تصویب این اساسنامه در شورای عالی انقلاب فرهنگی، باند سیاسی- اقتصادی ریشهدار در دانشگاه آزاد به طراحی موضوع غیرقانونی و انحرافی وقف این دانشگاه پرداختند و در مجلس نیز با بسیج کردن عوامل خود، توانستند در روزی که برخی نمایندگان به آن عنوان "یکشنبه سیاه" (30 خرداد 89) را اطلاق کردند، طرحی را به تصویب برسانند که بر اساس آن، وقف دانشگاه آزاد مجاز دانسته میشد.
این طرح در شرایطی تصویب شد که شورای عالی انقلاب فرهنگی به موضوع اساسنامه دانشگاه آزاد ورود کرده و رئیسجمهور اساسنامه اصلاحی را ابلاغ کرده بود و مجلس بر خلاف نظر صریح رهبر انقلاب مبنی بر اینکه "در موضوعاتی که شورای عالی انقلاب فرهنگی ورود میکند، نباید وارد شود"، چنین طرحی را از تصویب گذراند. البته پس از افشاگری رسانههای ارزشگرا در این زمینه و اعتراضهای دانشجویی، مجلس این مصوبه خود را که شورای نگهبان نیز آن را برگردانده بود، پس گرفت.
در همین حال، رهبر انقلاب، کمیتهای فقهی- حقوقی به سرپرستی رئیس قوه قضائیه برای بررسی جوانب وقف دانشگاه آزاد تشکیل دادند. عوامل دانشگاه آزاد تلاشهایی برای مخدوش کردن فعالیت این کمیته کردند و حتی عدهای از این عوامل برای استفتا گرفتن از برخی علما و مراجع قم بهطور پنهانی به قم سفر کردند که با هوشیاری نهادهای مسوول این سناریو ناکام ماند.
همچنین آقای اکبر هاشمی رفسنجانی رئیس هیئت امنای این دانشگاه در آستانه اعلام نظر نهایی رهبر معظم انقلاب در مورد وقف دانشگاه آزاد، بهطور غیرمنتظره برای افتتاح یکی از واحدهای دانشگاه آزاد به بابل رفت و در آنجا ادعا کرد، وقف دانشگاه آزاد منعقد شده و کسی که بخواهد آن را بر هم بزند، باید از خدا قویتر باشد. این اظهارنظر، واکنش آیتالله لاریجانی رئیس قوه قضائیه را بهدنبال داشت و او با صراحت اعلام کرد که وقف این دانشگاه از ابتدا منبطل بوده و نیازی نیست کسی آن را بر هم بزند. وی اظهارات هاشمی را ناشایست و اشتباه خواند.
به فاصله چند روز از این دو اظهارنظر، رهبر معظم انقلاب نظر نهایی خود در مورد وقف دانشگاه آزاد را اعلام و تأکید کردند که وقف از نظر شرعی و قانونی صحیح نیست. ایشان در ضمن دستور دادند که مواد 5 و 10 اساسنامه اصلاح شود. این دستور رهبر انقلاب، بهطور ویژه در دستور کار شورای عالی انقلاب فرهنگی قرار گرفت و شورا با تشکیل کمیتهای اصلاح اساسنامه را دنبال کرد.
در نهایت، شب گذشته (سهشنبه، 11 آبان 89) مواد 5 و 10 در دستور شورا قرار گرفت و اصلاحیه این مواد تصویب شد.
محمدرضا مخبر دزفولی دبیر شورای عالی انقلاب فرهنگی در مورد روند اصلاح این دو ماده گفت: در ابتدا کمیته کارشناسی کار کارشناسی را انجام داد و چندین جلسه فنی و کارشناسی با حضور اعضای کمیته منتخب شورای عالی انقلاب فرهنگی برگزار شد و بندهای اصلاحی پیشنهادی را تدوین کردند.
وی تصریح کرد: این پیشنهاد در جلسه سهشنبه شب شورای عالی انقلاب فرهنگی مطرح شد و اعضای شورا نظراتشان را اعلام کردند و در مواردی اصلاحاتی نیز انجام شد.
مخبر دزفولی تاکید کرد: بر اساس ماده 5، دانشگاه آزاد مؤسسهای غیرخصوصی و غیردولتی است و اعضای هیئت مؤسس، هیئت امنا و مدیران دانشگاه هیچگونه حق مالکیت و حق انتفاع شخصی از اموال دانشگاه را ندارند و اموال و منافع مزبور منحصراً با رعایت مفاد این اساسنامه و مقررات حاکم و با رعایت مصلحت دانشگاه صرف هزینهها، پیشرفت و توسعه فعالیتهای دانشگاه خواهد شد.
دبیر شورای عالی انقلاب در انتها افزود: همچنین با اصلاح ماده 10 این اساسنامه، احکام اعضای هیئت امنا با امضای رئیس شورای عالی انقلاب فرهنگی صادر خواهد شد.
مخبر دزفولی افزود : ماده 10 را هم که طبق اساسنامه قبلی انتخاب 5 نفر از اعضای هیئت علمی دانشگاهها در مرتبه دانشیاری و بالاتر به انتخاب شورای عالی انقلاب فرهنگی برای عضویت در هیئت امنا بود به 3 نفر از اعضای هیئت علمی دانشگاهها با مرتبه علمی دانشیار و بالاتر به انتخاب شورای عالی انقلاب فرهنگی تقلیل یافت.
دبیر شورایعالی انقلاب فرهنگی گفت: در بند 2 هم سه نفر از اعضای هیئت موسس که حتما یکی از آنها روحانی باشد و همینطور تبصره که احکام اعضای هیئت امنا با امضاء رئیس شورای عالی انقلاب فرهنگی صادر خواهد شد نیز تصویب شد.
وی افزود: قبلا هم ما تصویب کردیم که ظرف یک ماه جلسه هیئت امنا باید تشکیل شود و افراد به شورای عالی انقلاب فرهنگی برای تصویب نهایی معرفی شوند.
مخبر دزفولی ابراز امیدواری کرد در آینده نزدیک جلسات هیئت امنا شکل گیرد و ترکیب کامل شود و رئیس پیشنهادی برای رای گیری به شورای عالی انقلاب فرهنگی معرفی شود تا شورا تصمیم بگیرد.
به نقل از رجانیوز:
حجت الاسلام علیرضا پناهیان
متن زیر چکیده ای از سخنرانی استاد علیرضا پناهیان در هیئت محبین اهلبیت قم است:
یکی از مشکلات رایج در همۀ جوامع دینمدار، تلقّیِ «تقابل دین و دنیا» است. چقدر مقاله و تحقیق و بحث علمی و... لازم است تا جا بیفتد که تعارضی بین دین و دنیا وجود ندارد. نتیجۀ این تلقی، چیزی نخواهد بود جز اینکه دینداران در عرصۀ دنیا سستی بخرج دهند و دنیا و ثروت آن را صهیونیستها بالا بکشند. اتفاقی که امروز شاهد آن هستیم.
یکی از مصادیق تلقی تعارض دین و دنیا، تلقّی تعارض بین ثروت و معنویت است. در افکار عمومی جامعۀ امروز ما، بین معنوی بودن و پولدار بودن به صورت ناخودآگاه یک تعارضی حس میشود. انگار جامعه بَرنمیتابد که کسی هم اهل معنویت باشد و هم ثروتمند.
آیا این تعارض واقعی است؟
1. الفقرُ فخری: بعضیها این فرمایش رسول گرامی اسلام ـصلّیاللهعلیهوآلهوسلّمـ که فرمودند «فقر، مایۀ فخر من است»[1] و روایاتی از این قبیل را شاهدی بر این تلقی خود دیده و با استناد به چنین روایاتی، ادعای این را دارند که دین بین ثروت و معنویت تعارض قائل است. نه تنها این برداشت اشتباه است بلکه همین روایات هم خود دلیلی بر عدم تعارض بین ثروت و معنویت هستند.
«الفقر فخری» وقتی معنا دارد که ثروت به صورت مطلق، مذموم نباشد. اگر ثروت مطلقاً مذموم باشد که «الفقر فخری» معنا پیدا نخواهد کرد.
مثلاً لباس پوشیدن معلوم است که کار خوبی است و عریان بودن معلوم است که زشت است؛ لذا هیچ وقت نمیفرمایند که افتخارمان این است که لباس میپوشیم. معلوم است که «باید» لباس پوشید، لذا نمیتوان به آن افتخار کرد. اگر ثروت هم حرام بود و فقیر بودن خوب بود دیگر ضرورتی نداشت که حضرت بفرمایند که افتخار من این است که دچار فقر هستم.
در فضای دینی ما ثروت داشتن البته به گونهای که امکان بهرهبرداری خوب از آن وجود دارد، یک ارزش است و انسان اگر هم برای کسب آن تلاش کند، ثواب میبرد؛ در روایت داریم که «الْکَادُّ عَلَى عِیَالِهِ کَالْمُجَاهِدِ فِی سَبِیلِ اللَّهِ: کسی که برای روزی خانوادۀ خود تلاش میکند، مانند کسی است که در راه خدا جهاد میکند»[2].
گاهی هم ثروتاندوزی به عنوان یک وظیفة حساس ملّی برای توانمندان جامعۀ اسلامی به حساب میآید.
2. ثروت در خدمت معنویت: ثروت نه تنها تعارضی با معنویت ندارد بلکه در خدمت معنویت هم میتواند باشد. در پیروزی انقلاب، بازاریها نقش بسیار مهمی را ایفا کردند. امام خرج انقلاب را از چه طریقی تأمین میکردند؟ پشتوانۀ مالی انقلاب چگونه تأمین میشد؟
یکی از مهمترین اقداماتی که منجر به فلج شدن حکومت پهلوی گردید، دستور امام به اعتصاب کارکنان دولت بود. کارکنان بعد از اعتصاب، حقوق خود را از نمایندگان امام میگرفتند. این پول از کجا تأمین میشد؟ بازاریها دستشان را در دست امام گذاشتند و اموال خود را در اختیار امام قرار دادند.
با این وجود، هنوز هم در جامعۀ ما تلقی تعارض بین ثروت و معنویت وجود دارد. اگر بخواهیم این دید اصلاح بشود، با هیچ چیز مثل فاطمیه نمیتوانیم این کار را بکنیم.
ما در این تردید نداریم که عدالت امیرالمؤمنین ـعلیهالسلامـ برای جامعه ما یک نیاز مبرم و لازم است، ولی در کنار ترویج عدالت امیرالمؤمنین ـعلیهالسلامـ ، باید از «فدک در فاطمیه» هم سخن گفت.
باید به ثروت به عنوان یک «نعمت الهی» و به کسب آن ـ در محدودۀ وظایفی که خدا برای ما مقدر کرده است ـ به عنوان یک «وظیفۀ الهی» نگاه کنیم.
غصب فدک، سوء استفادهای از تعارض ثروت و معنویت
چرا آنها توانستند فدک را غصب کنند؟ چون شاید آن زمانی که رسول خدا ـصلّیاللهعلیهوآلهوسلّمـ فدک را به فاطمه ـعلیهاالسلامـ داد، مردم مدینه تحمل نکردند. حتی از اولش هم که به دستور خدا فدک در اختیار پیامبر قرار گرفت، مردم مدینه نپذیرفتند. فقط به احترام پیامبر صدایش را در نیاوردند.
لذا آنهایی که آمدند خلافت را غصب کردند، دیدند اولین ناخنکی که میتوانند به دین بزنند فدک است. میدانستند که هیچ کس اعتراض نمیکند. چون مردم براساس همین تعارضی که بین ثروت و معنویت میدیدند، نمیتوانستند قبول کنند که خانوادة معنوی پیامبر، فدک را که نُماد ثروت بود در اختیار داشته باشند. آنها هم این را میپذیرفتند که فدک در اختیار بیتالمال باشد.
هر جامعة دینی آفت زده و رشد نایافتهای، یک تعارض خیالی بین دین و دنیا درست میکند و چون نمیتواند جمعِ بین این دو را اجرا کند، خودش را راحت میکند و تعارض بین این دو را واقعی جلوه میدهد و به صورت یک فرهنگ میپذیرد.
غاصبان فدک از این نفهمی عامه سوء استفاده کردند. رفت بالای منبر و گفت: «یا فاطمه، چرا میخواهی به بیتالمال مسلمین دست بزنی؟! ما آن را گذاشتیم برای فقرا! پدر تو هر چه داشت به فقرا میداد، تو چرا اصرار داری این باغ را از بیتالمال بگیری؟»[3]
چرا باید این تلقی جامعة دینی اصلاح شود؟
در جامعۀ دینی، وقتی به مال داشتن به عنوان یک پدیدۀ منفی نگاه شد، دیگر نه مذهبیها به سراغ ثروت خواهند رفت و نه ثروتمندان سراغ معنویت خواهند آمد. در صورتی که اگر این دید اصلاح شود، ما همان طور که جهادِ به انفس را در جریان انقلاب و دفاع مقدس شاهد بودیم، شاهد نوعی جهاد به اموال هم خواهیم بود. البته در جریان دفاع مقدس جهاد به اموال هم بود ولی اگر این دید اصلاح بشود، یک نوع تقدم پیدا خواهد شد، همه در جهاد اموالِ خود سبقت میگیرند. در این فضا آیا دیگر مشکل اقتصادی و فقر و مانند آن در جامعه باقی خواهد ماند؟
موضوع تعارض ثروت و معنویت وقتی حل بشود، ثروت در راه خودش قرار میگیرد. آن وقت، کسی از ثروتش برای گناه استفاده کند همان قدر بد است که الان کسی بخواهد از مقامش برای گناه استفاده کند.
فاطمۀ زهرا ـسلاماللهعلیهاـ در مقابل جهالت مردم آن زمان ایستاد و به معرفت بچههایش در آخرالزمان نگاه کرد که پیامهای او را جزء جزء پیگری خواهند کرد و دیگر نخواهند گذاشت تا آن شرایط برای فرزندش مهدی ـعلیهالسلامـ تکرار شود.
...کار به جایی رسید که بعد از همۀ احتجاجهای حضرت زهرا ـسلاماللهعلیهاـ ، آن نامرد گفت که من حرفهای شما را قبول دارم ولی مردم این کار را به من سپردهاند؛ مردم بین من و تو حَکَم باشند، یک نفر هم به طرفداری از فاطمۀ زهرا ـسلاماللهعلیهاـ برنخاست...
چرا چنین آفتهایی سراغ جوامع دینی میآید؟
نعمات و زیباییهای مادّی مثل قدرت، لذت، ثروت، و مانند اینها، هیچ کدام فی نفسه بد نیستند و تعارضی با دینداری ندارند. کسانی که از لحاظ روحی «نامتعادل» هستند و با همین عدم تعادل به دینداری میپردازند، برداشتشان این است که بین این نعمات و دینداری کردن، «تعارض» وجود دارد.
انسان نامتعادل، اگر به جای اینکه با دین به تعادل و تکامل برسد، عدم تعامل روحی خود را حفظ کند، دین را خراب میکند. او سعی میکند به گونهای عدم تعادل خود را با دینداری جمع کند، امّا این عدم تعادل به پای دین تمام میشود.
مثلاً کسی که خشونتطلب است و از این لحاظ دچار عدم تعادل روحی است، به اسم اجرای حدود الهی، خشونتطلبی خود را به نمایش میگذارد. خشونتطلبی او دین را خراب میکند و به وجهة دین آسیب میرساند.
البته خود دین، این تعادل را به انسان میدهد. دینداری به یک چیزی خارج از دین به نام «تعادل شخصیتی» نیاز ندارد. مهم این است که انسان در مقابل دین، «انعطافپذیر» باشد. سعی نکند عدم تعادل خود را حفظ کند. ولی برخیها «توبه» نمیکنند و بر کاستیهای خود اصرار میورزند. «توبه» کردن یک نوع انعطافپذیری در مقابل دین است. انسانی که به سراغ دین میآید باید «کالمیّت بین یدی الغسّال»[4] باشد. اجازه بدهد تا دین، او را بار بیاورد. دین، خودش انسان را به تعادل میرساند.
ولی اگر انسان در مقابل دین گارد بگیرد و خودش را در اختیار دین نگذارد و کاستیهای خودش را حفظ کند، دینداری را خراب میکند. فاطمۀ زهرا ـسلاماللهعلیهاـ در مقابل این کژیهای جامعة آن روز قیام کرد.
تلقی تعارض قدرت با معنویت: همه جهان میگویند که قدرت فساد میآورد. حتی در جوامع دینی هم به قدرت و سیاست گاهی اینگونه نگاه میشود. در حالیکه قدرت در جامعۀ دینی، تطهیر کننده است. قدرت در جان یک انسانِ متعادل، پاککنندۀ از فساد است.
آدمهای نامتعادل و ضعیف در بدو برخورد با دین، فکر میکنند که چون قدرت فساد میآورد و دین آمده است تا انسان را پاک کند، پس معنویت یعنی پاک شدن از هر فساد، از جمله سیاست. در صورتی که معنویت یعنی پاک ماندن در حال حضور در صحنۀ سیاست.
تمکّن مالی ائمه معصومین ـعلیهمالسلامـ
کدام یک از امامان ما فقیر بودند؟ اصلاً برخی غافلانه میآمدند و امامان ما را به خاطر ثروتشان سرزنش میکردند. بله! امامان ما مال داشتند امّا خودشان کم استفاده میکردند. مگر امیرالمؤمنین ندار بود؟ امّا همه را به فقرا میداد و خودش گرسنگی میکشید. اصلاً چرا پیغمبر فدک را به فاطمهاش بخشید؟ مگر نمیتوانست به فقرا بدهد؟!
ثروت در خدمت معنویت
نمیدانید آدم با مال چقدر میتواند به خدا برسد. اگر کسی داشته باشد، ولی خودش کم استفاده کند و با پول خودش به جامعه برسد، به فقرا برسد، و در راه خدا خرج کند، میدانید چقدر اینها مقام معنوی انسان را بالا میبرد؟! جوانها به عشق امام زمان ـعلیهالسلامـ بروند پولدار بشوند، بعد با پول خود به دین خدمت کنند.
جهاد به اموال، امروز در جامعۀ ما مطرح نیست، یا لااقل باید بگوییم خیلی کمتر از جهاد به انفس و شهادتِ در راه خدا مطرح است.
امروز از کسانی که در راه انقلاب و در دوران دفاع مقدس به شهادت رسیدهاند و یا شکنجه دیدهاند خیلی تقدیر میشود و البته تقدیر هم باید بشود، امّا از کسانی که به «جاهَدُوا بِأَمْوالِهِمْ»[5] عمل کردند، و خرج انقلاب را دادند اصلاً تقدیر نمیشود و حتی اسمی از آنها به میان نمیآید؛ چرا؟ به خاطر اینکه این «تعارض موهوم بین معنویت و ثروت» هنوز در ذهنهای ما هست.
باید ثروت داشته باشی و آن را در جایش خرج کنی؛ در راه خدا خرج کنی. ثروت تقدیر الهی است. دعا کنید خدا به شما مال بدهد، بروید در راه حضرت زهرا (سلام الله علیها) خرج کنید، حسینیه بزنید، تألیف قلوب بکنید، دلها را جذبِ اهلبیت بکنید. چه اشکالی دارد؟!
فاطمه ـسلاماللهعلیهاـ چرا به دفاع از فدک پرداخت؟ میخواست بگوید بچههای من، شیعیان من! من این باغ را میخواهم برای شما حفظ کنم؛ یادتان باشد با دنیا قهر نکنید. باغ داشته باشید و میوههایش را بدهید به آنجایی که باید بدهید.
امّا نامردها به حضرت زهرا ـسلاماللهعلیهاـ زخم زبان زدند. به فاطمهای که ذرهای به دنیا اعتنا نداشت، گفتند که یا فاطمه ما این باغ را میخواهیم در اختیار بیتالمال قرار بدهیم، چرا میخواهی به بیتالمال مسلمین دست درازی کنی...!! «الا لعنة الله علی القوم الظالمین»
1.قَالَ النبی ص: الْفَقْرُ فَخْرِی وَ بِهِ أَفْتَخِرُ عَلَى سَائِرِ الْأَنْبِیَاء، بحار الانوار، جلد 69، صفحه 32
2. کافی، جلد 5، صفحه 88
3. بحارالانوار، جلد 29، صفحه 231 (خطبۀ حضرت زهرا ـعلیهاالسلامـ ، معروف به خطبۀ فدکیه)
4. مانند مرده در دستان غسّال. (از کلمات مشهو)
5. إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذینَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ ثُمَّ لَمْ یَرْتابُوا وَ جاهَدُوا بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ فی سَبیلِ اللَّهِ أُولئِکَ هُمُ الصَّادِقُونَ»، قرآن کریم، سوره حجرات، آیه 15[نکتۀ جالب و قابل تامل اینکه: «جهاد به اموال»، در هفت مورد در قرآن کریم آمده است، و در هر هفت مورد، ابتدا «جهاد به اموال»، و سپس «جهاد به انفس» ذکر شده است. به عبارت دیگر، هرجایی از «جهاد به انفس» ذکری به میان آمده، قبلش از «جهاد به اموال» صحبت شده.
خبرگزاری فارس: خبرگزاری فارس با عذرخواهی از خوانندگان خود بهدلیل انتشار این تصاویر دلخراش، بازخوانی جنایات منحصر بهفرد تاریخ بشر توسط شیطان بزرگ و همپیمانانش را بر خود فرض میداند.
به گزارش خبرنگارسیاست خارجی خبرگزاری فارس، پدیده «کودکان هیولایی»، پدیدهای است که
با حملههای نظامی آمریکا و متحدانش به کشورهایی مانند عراق و افغانستان موضوعیت پیدا کرده است.
«کودکان هیولایی» همان کودکانی هستند که بهواسطه استفاده از اورانیوم ضعیفشده توسط آمریکا و اثرات آن بر والدین آنها بهصورت ناقص به دنیا میآیند که بهخاطر شمایل آنها به این نام خطاب میشوند.
تثبیت اورانیوم رقیقشده روی جنین زن باردار رشد آن را دچار اختلال میکند و موجب تولد نوزادانی معلول مادرزادی میشود که هرگز دیده نشده است یا بسیار نادر بوده است. به این ترتیب بسیاری از این اطفال بدون سر و عضو به دنیا می آیند. وقتی یک زن عراقی بچه ای به دنیا می آورد، اولین سؤال او این نیست که دختر است یا پسر بلکه می پرسد آیا کودک من معمولی است یا ...
با توجه به آنکه عمر اورانیوم به کار رفته در تسلیحات آمریکاییها 4.5 میلیارد سال است، آنها مطمئن بودند که افغانها تا نسلها از نقصهای مادرزادی و سرطان رنج خواهند برد.
با عذرخواهی از خوانندگان به واسطه انتشار این تصاویر دلخراش.
گفتنی است تصاویر منتشر شده، از سوی یکی از متخصصان افغان در اختیار خبرگزاری فارس قرار گرفته است.